ای جوان که تا بی زنی فرسود وگویی من خوشم
همچو من خوش باش با زن چون که من بازن خوشم
زندگی بی صحبت زن عمر ضایع کردن است
عمر ضایع می کنی و باز گویی من خوشم
مرد بی زن چون سر بی تن بود در چشم من
گوش دار ای آن که گویی با سر بی تن خوشم
در شکار زندگی زن گرچه مردافکن بود
شاد از این نخجیرم و با صید مردافکن خوشم
خاطر ایمن، دل آسوده، در عیش زن است
با دلی آسوده و با خاطری ایمن خوشم
مرد بی زن در سرای خویش سرگردان بود
من که سرگردان نیم با آن سر و گردن خوشم
عافیت در دامن پاک است و عفت در زواج
سر به جیب عافیت با پاکی دامن خوشم
خانه بی زن تنگتر از خانۀ سوزن مراست
ور زنم همدم بود در خانۀ سوزن خوشم
من به کوی و برزن و زن در سرایم خانه دار
با خیالش همچنان در کوی و در برزن خوشم
رهزن دین است و دزد عقل و دانش، عشق زن
من به رغم عقل و دین، با دزد و با رهزن خوشم
گر به دنیا روزنی از گور بر من وا کنند
تا ببینم روی زن، با گور و با روزن خوشم
زن که می گویم، مراد من، زن پاکیزه خوست
تا نپنداری که من بر هرزه با هر زن خوشم
پیش از این گفتم که مارا خانه برهم زن زن است
در شگفتی خود چه شد با خانه برهم زن خوشم
آن سخن با قید اینجا بود و با شرط هنوز
وین سخن در اصل تکلیف است و من اصلا خوشم
خیر جمعیت به تزویج است و من در خیر جمع
خویشتن سوزم چو شمع و با دلی روشن خوشم
جوشن مرد است زن در کار زار دیو نفس
نفس گو خصمی کند چون من بدین جوشن خوشم
خدمت فرزند و زن تخم فضیلت کشتن است
بذر کار فضلم و از فیض این خرمن خوشم
دوستان گویند فرزند آدمی را دشمن است
من به لطف دوستان با قهر این دشمن خوشم
صحبت فرزند و زن صافی ترین خط من است
کز نفاقم ایمن و بی ریب و بی ریمن خوشم